در هوای آلوده قدم میزنم. از مغازۀ فتوکپی بیرون آمدهام. مدارکم را که از درالترجمه گرفتم، آنجا اسکنشان کردم. احسان خواجهامیری گذاشته بود. همان آهنگش که کلی با آن گریه کرده وسیگار کشیده بودم. قلبم فشرده میشود. غم دلکندن، اضطراب درخواست و گرفتن پذیرش، ترس از آینده.
قدم میزنم تا به ماشین برسم. آدمها میروند و میآیند. بعضی آرام، بعضی با عجله. خانوادهای با یک نوزاد و یک بچۀ پنجشش ساله در این هوای آلوده آمدهاند خرید. میخواهند برای بچهشان کفش بخرند. میخندند و ذوق دارند. خوشحال میشوم که میبینم زندگی برای بعضیها هنوز جریان دارد. اما به هر حال، خیابان خلوتتر از معمول است. شالم از سرم میافتد. دستم را بلند نمیکنم تا شالم را سرم کنم. نگاههای آدمها را روی خودم احساس میکنم. اهمیتی نمیدهم. میروم سیدمهدی تا آش شلهقلمکار بخرم. ندارد. حلیمش هم تمام شده. برمیگردم.
دل میکنم. از این خیابانها، از این آدمها، از شنیدن این زبان، از نفس کشیدن در این فرهنگ.
دل میکنم. هرروز بیشتر از دیروز. دل میکنم و سعی میکنم دیگر بابت ایمیلی که بیجواب مانده است غصه نخورم و دیگر سعی نمیکنم کاری کنم تا روابط اصلاح شود. دیگر همهچیز را رها میکنم.
دل میکنم.
و کمکم همهچیز برایم بیمعنی میشود.
مثل این آلودگی هوا، که دارم درونش قدم میزنم و نفس میکشم و بودن و نبودنش دیگر برای مهم نیست.
برای اینکه زیاد غصه نخورم،
میروم به شهر کتاب. برای خودم کتاب میشل اوباما را هدیه میخرم و دو تا کتاب داستان هم برای پسرک. یک نشانک کتاب با طرح کاشی هم میخرم، انگار که یک نشان کوچک باشد از آنچه که دوستش دارم و برایش اهمیت قائلم. و سعی میکنم به اینکه الآن فقط با ورود به این مغازه صدوبیستهزار تومان از داراییام کم شد فکر نکنم.
برمیگردم خانه و سیانان را روشن میکنم تا زبان گوش بدهم.
میکنم ,یک ,کتاب ,دل ,سعی ,هم ,دل میکنم ,قدم میزنم ,از آینده ,میکنم و ,و سعی
درباره این سایت